ساعت ۶:۱۰ بعدازظهر اول نوامبر است. از کافه بیرون میآید و با سرجو چیتتی خداحافظی میکند. مثل همیشه ریزوتتو و شراب سفید خوردهاند. سرجو میپرسد: «تنها آخه؟» میگوید: «آره، پینو منتظرمه. میدونی که خیلی دوست نداره با هم دیده بشیم.» سرجو میپرسد: «چقدر از پینو خاطرت جمعه؟» جواب میدهد: «معصومه.»سوار آلفارومئو طلایی میشود و به سمت … Continue reading گزارش یک قتل